دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن
اين داستان غم انگيز کوهنوردي است که مي خواست به بلندترين کوه ها صعود کند. تصميم گرفت . تنها به قله کوه برود . هوا سرد بود وکم کم تاريک ميشد . سياهي شب سکوت مرگباري داشت .
مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت .
زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت . مرد آن ها را به یکی از بقالی های شهر می فروخت و مایحتاج خانه را می خرید
تعداد صفحات : 29
درباره ما
سلام دوست عزیز .من مهتابم . از این که به وبلاگم اومدی خوشحالم و اگر نظر بذاری و عضو بشی خوشحال تر هم می شم . با تبادل لینک موافقم . کپی کردن هم با ذکر منبع مجازه . امیدوارم توی این وبلاگ بهتون خوش بگذره .
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی